. مناجات
معبودا...
حال که در انتخاب رنگ و رخ یادداشت ها هستم..
دل و اندیشه ام در حوالی توست...
هدفی در انتخاب رنگ و لعابی که به آن نظر میکنم دارم..
اصلا چگونه ممکن است هدفی تصور نکنم در پس افعالم..
در حالی که خالقی حکیم دارم...
حال بشنو هدفم را ...
و بنده ات را برای آن نوازش کن...
ترجیح دادم دو رنگ در آن دخیل باشد
سفید...
که حضرتش سفید مطلقی و هرکه را از آن سهمی است
پرتو و الطاف وجودی توست که او را وام دار تو کرده است
سیاه...
که من مصداق آنم و همیشه خود را در برابر تو
این گونه یافته ام...
و اگر تو نباشی وجودی برای من متصور نیست...
الها...
تویی سفید و منم سیاه
تویی آفتاب و منم ماهتاب
که وابستگی ام به تو شهره تر از خورشید منجمان است
حال که در اوج معاشقه با توام...
هر چیزی خاطرم را آزرده میکند..
چون از فرط لذت گفتگو با تو همه چیز...
رنگ باخته است و تنفر مرا به اعناق میکشد..
از صداها در این لحظه انس با تو بیزارم...
چون لحظه ای اگر مرا به خود مشغول کند....
حلاوت و شیرینی تو از کامم خواهد رفت..
آنقدر خواهان توام که آرزو میکنم
به محض ترکیب جملات در ذهنم به روی صفحه
پدیدار شود و به اندازه فشردن کلمات مشغول نشوم...
گاهی که هوایت را میکنم...
به پدرو مادرم خیره میشوم تا تو را نظر کنم
خودمانیم....
آهسته میگویم...
گاهی جسمانی بودنت را آرزو میکنم...
از فرط اشتیاق به تو...
آری در آفریده هایت ظهور کرده ای اما
دلم سیر نظر کردن به تو را میخواهد...
خودمانیم...
گاهی به خاطر این خواسته دلم تصمیم میگیرم
مذهبم را عوض کنم....
تا فریاد...
و جاء ربُکَ و الملائکه....
را بشارتی به دیدن و به آغوش کشیدن تو...
به او بدهم....
خشنودم ازین که خلوتی کنجی دست داد
تا خلوت کنم...
و مس وجودم را با طلای ناب ذات تو صیقل دهم
بارالها بر محمد و آل او درود و رحمت ارزانی دار....
عاشقانه عارفانه